اینجا نه برای خواندن شمااست، نه برای گفتن من، اینجا برای ماندن اوست

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

قدر

دیروز از مهربانی های ساده ات ، ساده با تو حرف زدم، خواستم بدانی که عمیقا دوستت دارم و قدر این دوست داشتن را میدانم، باید ابتدار مفهوم قدر را بدانی تا بتوانی حالا طعم قدر مطلقش را بچشی... و من میخواهم حال قدر دان مهربانی های ساده ات باشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رفیق

خودش آشنایِ پاییزه و اما ...

عزیزکم...

نمیدانم الان که میخواهم برایت بنویسم، روزی میشود که تو اینها را بخوانی یا نه اما...من برای دل خودم که تو از همین حالا جایی بزرگ در آن داری مینویسم

امروز سخت بر من میگذرد و فردای پاسخ دادن به تو سخت تر، اما بدان که من برای بزرگ تر شدن تو ، هر انچه که باید باشد را از همین اول زندگی ام خواستم، برایت ارامش خواستم، برایت رفاه خواستم ، برات ایمان خواستم ...  که یکروز شرمنده ارامش جاودانی که برای تو خواستم نباشم، و تو مقدس ترین بهانه ی خوانسن های منی...

عزیزکم ! امروز اگر انتخاب یک زندگی با سوختن و ساختن برای من راحت باشد همه ی نگرانی ام از فردای بزرگ شدن توست، در این این سوختن ها، نبودن ها، نداشتن ها...شاید فکر کنی خوب نباشد که به امید فردایی که نیست امروز را رها کرد اما من به امید فردای خوب تو میگذرم از امروز بدم.

ما باید محیط ارامش تو باشیم و این ارامش به سوختن ارزوهای خوب و ساختن روی پل های سست حاصل شدنی نیست، و من برای بزرگ شدن تو در ارامش از امروز امید هایی دارم که گاهی بهتربن بهانه اند برای تحمل دوری ها، سختی ها، نبودن ها...فردای من شاید بی جواب باشد برای سوال هایت اما «خودش اشنای پاییزه و اما واسه خاطر تو از بهار سروده....»

عزیزکم تو بهترین ارزوی بودن منی، برای ارامشت راهی دست و پا کن، برای ارزویت حتی اگر بهانه ای داری تحمل کن سختی ها را و دعا کن برا من....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رفیق

فرقی نمیکند....

 

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

پر می کشی و وای به حال پرنده ای
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است

آیینه ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است


این شعر را خیلی این روزها زمزمه میکنم و دوستش دارم، و شاید بیت یک مانده به اخرش دقیقا همین حال یک نفس به اخر مانده من است، اما الان میخواهم راجع به ان جایی که میگوید فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شدست، بگوید یکبار میشود اینطور فکر کنی، که حال فرقی نمیکند منِ خسته باشد یا منِ ، منِ پر بسته باشد یا منِ رها، تو فقط بدان “عاشقت شدست....”

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رفیق

آن دیگری....


فلانی،برو ‌ببین چی شدکه تو ان دیگری نشدی...؟

برو‌ مرور کن ببین چی به سر دلت گذشته که داره به هر بهونه ای برای نگهداشتن خودش چنگ میزنه. دلی که یکروز سفت نشسته بود سرجاش اقایی  میکرد ،دلبری میکرد ،برا دل دلبر جا خوش کرده بود....

 حالا نشسته روبروی اویش ،هوایش ابری و‌ گرفته میشود ،بارانی ازاشک نم یاید چون غرورش اجازه نمی دهد  بگوید حالا دوست دارد حتی جای ان دیگری باشد،بارانی نمیابرد اما بغضی سنگین درگلویش دارد داد میزند که من میخواهم برگردم اقایی کنم،دلبری کنم،برایت شعر بگویم و تو شانه هایم را با موهایت نوازش کنی..... داد بزند بگوید بگیر هرچه به ان هی غیرخودت برای چنگ زدند لم دستو پا کرده ام را ،بگیر هر غریبه ای را که امروز جای خودم میبینم نشسته است ،خودت رو برویم بنشین ،چشم در چشمم بگذار ،دوستداشتن ان فلانی همیشگی را نمیبینی؟ بگیر نگرانی غریبه تر از هر غریبه ای شدن...

شایداگردیدی،  اگردوباره دوستداشتن عمیقش را دیدی دست به شانه ها یش بگذار ازجای سرد و غمگینش بلند شکن ،دست به پلکهای دلش بکش ،غرور ریخته به جویش را جمع کن ،بگو که دوستداری همانی که هست بماند ،و همانی بود همانهست ،را ستش اواخر دارد داد میزند که نمیخواهد یک دیگری بدون دوست داشتنت باشد ،حتی اگر ان دیگری قریب تر باشد و تو بخواهی او غریبه تر از هر غریبه باشد....


 


دیگری ها چشمی که عمیقا تو را دوست داشته باشد ندارند....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رفیق